غروب سرد
این وب واسه اوناییه که اهله دلن پس از همین حالا ورود بیدلان ممنوع
اطلاعات کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



لینک دوستان
نویسندگان
نظر سنجی

به نظرت مشکلات این وب چیه؟؟

چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ورود بیدلان ممنوع و آدرس coolgirl.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






دیگر موارد

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 34
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 36
بازدید ماه : 81
بازدید کل : 72690
تعداد مطالب : 65
تعداد نظرات : 245
تعداد آنلاین : 1



آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 65
:: کل نظرات : 245

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 5

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 34
:: باردید دیروز : 2
:: بازدید هفته : 36
:: بازدید ماه : 81
:: بازدید سال : 4145
:: بازدید کلی : 72690
غروب سرد
سلام به همگی،حال شما؟؟؟؟؟؟؟زندگی بر وفقه مراده؟؟؟ اگه هست خوب خدا رو شکر....

غروب سرد

یاد دارم در غروبی سرد سرد

میگذشت از کوچه ما دوره گرد

داد میزد دست دوم،جنس عالی می خرم

گر نداری کوزه خالی می خرم

اشک در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت آهی کشید بغضش شکست

اول ماه است و نان در سفره نیست

ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟

بوی نان تازه هوشش برده بود

اتفاقا مادرم هم روزه بود

خواهرم بی روسری بیرون دوید

گفت آقا سفره خالی می خرید؟....

.

.

.(نظر یادتون نره)

با حال بود نه؟؟؟

*******

قصه شیرینی است

کودک چشم من از قصه تو می خوابد

قصه ی نغز تو از قصه تهی است

باز هم قصه بگو

تا به آرامش دل

 سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم...

********

(دختر و ماه)

امشب تو خواهی آمدو رنج دیرینه مرا پایان خواهی داد،امشب تو سکوت این خانه را خواهی شکست،بر غربتی که دیریست بر من ریشه دوانده است تیشه خواهی زد،بر روح و جان خزان زده ام سبزینه بهاران را هدیه خواهی آورد..

امشب تو خواهی آمد،این را گوی نقره فام آسمان به وضوح گواه میدهد،آری تو خواهی امد این را می دانم،تو را بر اسب سپید رویا میبینم...

با رهاوردی از سرزمین خستگی می آیی،با تمام خستگی راه چه با شکوه و عزیز می آیی..

آه میدانم این شوق وصال مرا خواهد کشت،پس از روز ها و ماه ها و حتی سالها صبوری....نمیدانم چرا هر چه به وصال تو نزدیک میشوم حس میکنم این کالبد است که از جان تهی میشود و این دستان است که به انجماد یخ مانند میشوند،هنوز تا لحظه ی موعود فرصتی باقیست...

نمیدانم برای این شکوه چه باید کرد،گویی باید با ستارگان شب را چراغانی کرد تا عشق من و تو را آدمیان ببینند،باید به زیر قدم هایت نسترن کاشت،تا به زیر قدمت سبز شوند،باید شب را از عطر بنفشه ها سست کرد،هنوز تو در راهی وحضورت را ماه به روشنی گواه میدهد...

صدای قدم هایت را میشنوم،آری تو می آیی من تو را در گوی اسمان می بینم دیگر شوق دیدار تو نبضم را به شمارش در آورده است

آه خدای من این اوست...

چقدر برایم عزیز است

در این میان تو با شاخه گلی رز که در دستانت بود و از فرط فراغ و خستگی به زمین مینگریست،دستانت را برایم تکان میدادی،آه چقدر لحظه وصال شیرین است ....

هنوز هم تو را با تمامی وجود دوست دارم،ای محبوب خیالی من بیش از این مرغک خیال من نمیتوانست تو را وصف کند گرچه تو به از ماه آسمان هایی..

این بود قصه دختری که شب ها گیسوی ماه را ستاره بافی میکرد...

((آغار و پرواز))

نظر نظر نظر نظر نظر نظر.........

دستم شکست تا اینا رو نوشتم خواهشا نظر یادتون نره اگه زیاد از مطالب خانم آغاز و پرواز زیاد خوشتون نمیاد لطفا به من خبر بدید تا مغز این خانم و من آبدیت کنم،(جدی نگیرید)...




تعداد بازدید از این مطلب: 673
|
امتیاز مطلب : 56
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12

نویسنده : فاطیماcoolgir
تاریخ : یک شنبه 25 دی 1390
نظرات
مطالب مرتبط با این پست

می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








درباره ما
منو اصلی
پیوندهای روزانه
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید